پرینازپریناز، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

پریناز...تولد دوباره عشق

رهایی!!

دخترکم....خوشگلم....قند عسلم.....نازنازکم... دیروز یعنی جمعه بالاخره خونه تکونی ما به پایان رسید و واقعا"رها"شدیم!!حالا من نامردم اگر کسی ذره ای خاک و کثیفی تو ریزترین گوشه خونه پیدا کنه!! ولی خداییش امسال خورد و خمیر شدم.نمیدونم چرا اینقدر به خودم فشار آوردم و زیادی سخت گرفتم.گول حرف مامان جونم خوردم که وقتی می خواستم بگم یه خانومی برای کمک بیاد گفت:خونه ات خیلی تمیزه خودت سریع تمومش می کنی دیگه!ولی دیگه گول نخواهم خورد چون بهم سخت گذشت البته شاید این سرماخوردگی مزمن همه چیزو بدتر هم کرد.ولی هرچی بود به خیر و خوشی میمنت تموم شد هوراااااااااااااااااااااااااا!!اصلا من عید رو به خاطر این خونه تکونیش خیلی دوست دارم.اینکه به ناکجاهای خون...
12 اسفند 1391

در انتظار...

خیلی وقتها پیش از انجام یه کار مهم اینجوری میشم.همش یادم میفته فلان کار دیگه هم دارم بذار این کار مهم انجام بشه میرم سراغ اون!حالا تو این گیر و دار و تنگی وقت هی کارهای عقب افتاده ام میاد به ذهنم و با خودم میگم بذار بعد مکه انجام میدم...میدونم بعد مکه یادم میره!!سعی میکنم اگه چیزی به ذهنم اومد یه جا بنویسم.یکی از اصلی ترین کارهام کتاب خوندنه.یه مدته به شدت احساس خلا کتاب خوندن دارم و چند تا کتاب خوب بخصوص در زمینه کودکان دارم که خیلی دلم میخواد زود بخونمشون.همینطور در مورد دخترک که خیلی وقته براش کتاب نخریدم و اونم یه کم از خوندن کتاب های تکراریش خسته شده.دلم شهرکتاب میخواد که برم و حسابی توشو بگردم.یه کار مهم دیگه ام که خیلی خیلی دلم تنگ ...
9 اسفند 1391

یه مامان برعکس!

هیچ وقت فکرشم نمی کردم همچین مامانی بشم.بازم بحث ،سر خوراکی هاست!پریناز با خیلی از بچه هایی که دیدم و می بینم فرق داره.هر بچه ای تا حالا دیدم عاشق سیب زمینی سرخ کرده بوده،مامان ها شکلات رو از دست بچه قایم می کنن،پیتزا و فست فود هم که دیگه نگو اکثر بچه ها عاشقشن!دخترک چیپس و پفک ببینه میگه اخه مامان نخور!!! حالا من برعکس همه مامان ها شدم.دوست دارم گاهی بچه هله هوله هم بخوره.دلم می خواد اگه یه روز عصر هیچی نداشتم بهش بدم یه سیب زمینی سرخ کنم و اون انگشتاشم باهاش بخوره!دلم می خواد وقتی میریم آخر هفته پیتزایی چیزی بخوریم مجبور نباشم براش پلو مرغ و چلوکباب بردارم!!دلم می خواد یه وقتایی دو تایی بریم بیرون چیپس بخوریم!دلم می خواد وقتی میریم...
7 اسفند 1391

اعجاز خلقت

از وقتی خدا پریناز رو بهم داد یه جور عجیبی به پدیده خلقت نگاه می کنم.پدیده که نه ،واقعا یه معجزه.خیلی حس خوبیه معجزه رو بتونی لمس کنی.از لحظه ای که ذره ای تو وجودته تا وقتی هی داره رشد می کنه.به دنیا اومدن و بزرگ شدنش هر لحظه اش اعجازه و هیچ کس مثل خدا از پس این خلقت بر نمی آد.یه وقتایی این حس اعجاز به شدت برام وضوح پیدا می کنه.مثلا همین روزها!هفته پیش دهنشو بسته بود و حاضر نبود به هیچی لب بزنه ولی حالا عین یه دیو داره می خوره!!جداااااااااااا نمیدونم تو مغزش چی می گذره.به خاطر همینم اسمشو میذارم :معجزه!   (به شدت به دعای اطرافیانم محتاجم.هرکی به خونه دل ما سر زد یه انرژی مثبت برام بفرسته تا از یه نگرانی دربیام)   ...
6 اسفند 1391

دست از سرم بردااااار

نمیدونم چرا امسال ایمنی بدنم پایین اومده و همش مریضم....یه جور عجیبی هم مزمن میشه که حس خفگی بهم دست میده.الان بیشتر از دو هفته اس که سرماخوردم.یه کم بهتر بودم ولی از دو شب قبل بدجور عود کرده و دوباره آنتی بیوتیک و ....عجیب دلم پنی سیلین می خواد یا دو تا دگزا!بلکه تنم آروم بشه...اون سری که مریضی  زد و پرده گوشم رو پاره کرد خدا به داد این سری برسه!!دخترک هم پا به پای من سرماخورده.اونم بهتر شده بود ولی بازم بدتر شد!امروز شاید ببرمش دکتر....خدایاااااااااااااا فقط یه جرعه سلامتی و بس.... ...
5 اسفند 1391
1